ببین که چگونه لبهای ساکتم در شهوت بوسیدن لبهای معصوم تو سکوت کرده !
شاخه گل سرخی به روی لبانت میگذارم و با چشمانی بسته برای اولین بار تو را میبوسم
آن هنگام که هر دو در شهوت تن غرق بودیم
پس بیا نترسیم و لبهایمان را به هم گره بزنیم تا ابد .
ای تنها منجی من، مرا تنها مگذار ، اگر آسمان شوی برایت زمین خواهم شد
تا به رویم بباری ، برای چشمان معصومت نگاه خواهم شد و برای گوشهایت صدا
برای نفسهایت گلو خواهم شد و در رگهایت از خون خود خواهم دمید
و پس از مرگت نیز برای جسدت کفن خواهم شد
مرا تنها مگذار مرا تنها مگذار .....تو دیگر تنها نیستی ، خانه ای خواهم ساخت برایت
از استخوانهایم برایش ستون ، از پوستم برایش سقفی و قلبم را برای روشنائی سینه ات میشکافم
و از گرمی خون رگهایم برای شبهای تاریک تنهاییت آتشی می افروزم
و تا همیشه در کنارت میسوزم تا همیشه....
تو میخواهم گونه های خیسم را پاک کنی
مرا به آغوشت راه بده میخواهم برای اولین بار ببوسمت
بیا چشمانمان را ببندیم ، میخواهم وقتی لبهای معصوممان به هم گره میخورد
و هر دو از فرط لذت در آغوش یکدیگر نفس نفس میزنیم
از لذت نا متناهی خداوند را با چشمانی بسته تصور کنیم ، چشمانت را باز کن !؟
نه !.. نه !.. لبهایمان از گرمی شهوت خشک شده اما گونه هایمان از اشک خیس
ما ساعتهاست که در آغوش یکدیگر میگرییم !!! ای تنها هم آغوش من
بیا که احساسم را برایت دست نخورده نگاه داشته ام
و جسمم را به لذت بوسه ای نفروخته ام
بیا که میخواهم وقتی دستانت را به روی احساسم میگذاری
از فرط لذت ، قطره های اشک بر گونه هایت بدرخشد
میخواهم با اشکهایت بر تمام احساسم بوسه زنی
میخواهم اشکهایت تمام روحم را خیس کند ، بیا که ....